کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

بوی کاغذ رنگی...

کلیک

با این نوستالژی هامون وارد قرن جدید بشیم که این قرن نتونه ما رو از خودمون دور کنه. 

سال نو مبارک. 

با اینکه دوست ندارم انرژی منفی بدم ولی قرن جدید و دوست ندارم و همچنان در اواسط قرن ۱۴ شمسی گیر کردم. 

۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

چه کنم :/

فعلا محبوب و ایگنور کنیم. 

اومدم بگم گشنمه. البته که خوابمم میاد. همچنین دلم میخواد بیدارتر بمونم. 

۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

فهمیدیم چشات آبیه :/

از آدمای خوشگلی که به خوشگلیشون مینازن خوشم نمیاد. دوست دارم بهشون بگم برو هروقت یه چی از خودت ساختی بیا. مرسی اَه.

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۴۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

گله مندی های دیرتر از نیمه شب

محبوبِ ندیده ام، لطفا تو دیگر همچون دیگران با من رفتار نکن. تو باید مهربان تر و لطیف تر باشی‌. اگر تو نیز بخواهی رفتارهای بدم را بیشتر از خوب ها به رخم بکشی که من تنهاتر از این ها خواهم شد. باور کن اگر تو نگویی هم من متوجه هستم و حواسم هست. سعی میکنم بهتر از اینی باشم که هستم. اما تو لطفا صبورتر باش. اینکه تو هم همچون دیگران به من بگویی پیرزن مرا اذیت نمیکند به شرطی که بار معنایی مثبت داشته باشد. حتی القاب دیگرم همچون پاندا و لوس و غرغرو شنیدنشان از زبان تو سخت نیست، مگر اینکه در جمع و به کنایه و طعنه گفته شوند. آنگاه مطمئن باش دلم را خواهی شکست و من اصلا دوست ندارم کسی که دلم را میشکند محبوب باشد. فقط لطفا به من نخود فرنگی نگو. چون این لقب را کسی گذاشت که فعلا تا قیامت نمیخواهم ببینمش. 

محبوب ندیده ام، این وقت از شبِ مایل به صبح برای تو مینویسم.

گله دارم و بهتر از تو برای گله مندی سراغ نداشتم. هرچند که تو هم نیستی که... بله میگفتم آدم ها خیلی راحت حرف میزنند. و راحت تر دل میشکانند. تقصیر من نیست که همه چیزم رو هست و هرکس بعد از مدتی معاشرت دستش می آید که چگونه آدمی هستم. اما اینکه همه شان به اتفاق نظر اصرار دارند که من رفتارهایی دارم که باب میل آن ها و جامعه نیست ، قوه لجاجت من را بیشتر برمی انگیزاند و باعث میشود که بهتر که نمیشوم هیچ در مواردی بدتر هم شوم. 

محبوبِ ندیده ام، میشود خواهش کنم من را همین گونه که هستم دوست بداری؟

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۴:۱۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

سالِ بی بهار

آهنگ سال بی بهار از چاوشی امشب منتشر شد. از اسمش میدونستم پر از غمه و با شنیدنش برای اولین بار اشکمو درآورد. 

قبول کنیم جنس غمِ تو صداش فرق داره...

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

من نیستم

متاسفانه یا خوشبختانه از اون دسته آدم هایی هستم که نبودنشون مدت طولانی احساس نمیشه. 

۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۲۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

جای خالی را خودتان پر کنید...

متاسفانه تصورم از نجف و کربلا محدود است به عکس ها . و اینکه تا به حال از نزدیک ندیدم و زیارت نکردم باعث شده تا نتوانم ارتباط ملموسی برقرار کنم. به همین دلیل بود که برای جبران خودم را به مشهد وصل کردم و تمام این سال ها زیارت مشهد به نیابت از زیارت تمام آن ها بوده است. ولی هرچقدر که امام رضا(ع) مهربان و محبوب باشد و در اعماق قلبمان جا کرده باشد باز هم جای خالی نجف و کربلا آزار دهنده است. 

همان روزها که دوز معنویتم زده بود بالا و مثل الان نبودم مدتی طولانی هرروز زیارت عاشورا میخواندم. بعد کم کم حدیث کسا را اضافه کردم. به هیچکس نگفته بودم و همه عادت کرده بودند که نماز هایم طولانی باشد. این دو را جایگزین جای خالی نجف و کربلا کرده بودم و اینگونه از دردش کاسته شده بود. 

اما حالا که باز نمازهایم یکی در میان شده و دیگر طولانی نیستند حتی بیشتر از قبل جای خالیشان احساس میشود. 

۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

سرگذشت 99

از قبل از 99 بگویم. وقتی کرونا آمد. خوشحال ترین عالم بودم، با عرض معذرت. مدت ها بود دلتنگ تنهایی اتاقم بود و به چند ماه تنها بودن و ندیدن آدم ها نیاز داشتم که خدا مرا به اتاقم رساند. شروع 99 پر از تصمیم های جدی برای زحمت و تلاش بود. اما فقط تصمیم بودند. گمان نکنم نصفشان را هم عملی کرده باشم. خلاصه که از تنهایی اتاقم لذت میبردم و فقط غصه مردن انسان ها به واسطه کرونا همراهم بود. سخت تر از آن هم امتحان های نهایی بود که البته ماسک ها و فاصله اجتماعی برایم قابل تحمل ترش کرد. همینجا بگویم که غیر از تنهایی و دوری از آدم ها نوع کرونا هم برای من بسیار خوب بود. از شش ماه قبلش وسواس ژنتیکی خانوادگی ما در من تشدید یافته بود و تمیز نبودن دنیای اطراف و رعایت نکردن دیگران عذابم میداد که با آمدن کرونا دنیا همانطور شد که من میخواستم. تمیز تمیز تمیز. برای همین رعایت کردن ها و تمیزکاری ها برای من مسئله جدیدی نبود و پیش از کرونا هم به همین شکل میزیسته ام. رسیده بودیم به امتحانات. روز به روز به کنکور نزدیک تر میشدیم و من ضعیف تر میشدم. هم جسمی هم روحی هم درسی. تعویق ها در ظاهر به نفع منه تنبل بود اما وجودم را در خستگی حل میکرد. تا اینکه رسیدیم به یک ماه آخر و من جوری دیگر به خودم آمدم و اغراق نیست اگر بگویم تمام موفقیتم را مدیون همان یک ماه آخر هستم. یک ماهی که به اندازه یک سال جان کندم. در وبلاگ اولم از آن روزها هیچ ننوشتم . با اینکه در ذهنم هزاران کلمه برای توصیف و تعریف داشتم. پس اینجا هم ننویسم و همین اکتفا کنم که آن چیزی که میخواستم نشد اما چیز بهتری شد. چیزی که یک سال قبلش پیش از تصمیم گرفتن و هدف گذاری خیلی یهویی و ناخودآگاه به امام رضا(ع) قولش را داده بودم. بیشتر از یک سال قولم را فراموش کرده بودم که خودش به یادم اورد. روزی که کنکور دادم موقع خروج از سالن که فقط من مانده بودم و دختری که هم مدرسه ای بود اما دوست نبود، حرفش پیش آمد و گفتم من فلان رشته فلان دانشگاه میخواهم. و آن دختر در جوابم گفت من میدانم همان رشته فلان دانشگاه قبول میشوی. یک شهر دیگر و یک دانشگاه دیگر را گفته بود و من با تعجب نگاهش میکردم که مگر صدای مرا نشنید هذیان میگوید. من چیز دیگری گفتم هاا. خلاصه که حرفش تا روز اعلام نتایج انتخاب رشته در سرم میچرخید تا اینکه همان چیزی شد که او گفته بود. شاید برای رتبه غصه خورده باشم اما برای دانشگاه یک لحظه هم ناراحت نشدم . این همه از کرونا تعریف کردم نگفتم که دختر عمه جوان و خوشگلم را از ما گرفت. بیشتر نوشتن از این تیکه ناراحتم میکند. پس به همین اکتفا میکنم. تمام ترم اول دانشگاه همچون خیال بود. هر روز صبح که بیدار میشدم باید دقایقی را صرف باور زمان و مکان و قبولاندن اینکه دانشجو شده ام میکردم. تازه الان که وسط ترم دوم هستم کمی کنارآمده ام . اما تا روزی که از نزدیک دانشگاه را نبینم به یقین کامل نمیرسم. 

این ها شرح حال خودم بود در این سال. 

دیشب اتفاقی کتاب باز دیدم و مصطفی زمانی در بین صحبت هایش گفت برای سال جدید هیچ تصمیمی نگیرید چون این همه اش در تاریخ و تقویم است و قرار نیست اتفاق خاصی بیوفتد. 

و این همان دیدگاهی است که مدت ها ذهنم را درگیر کرده بود اما نمیدانستم چگونه باید بیانش کنم. این تیکه را اینجا نوشتم که یادم باشد بعدا بیشتر بسطش دهم. 

99 بزرگ ترین تصمیم و انتخابم را داشتم و بهترین نتیجه را گرفتم. اما با همه اینها نمیتوانم بگویم سال خوبی بود. 

دل تنگی در سراسر روزها و ساعت هایش بود و لحظه ایی امانمان نداد. 

امسالی که گذشت بیشتر از هر سالی با حس هایم زندگی کردم و راضی ام. هرچند همه اش حس خوب نبود . اکنون هم پر از حس های عجیب و غریب هستم که تحریر کردنشان سخت ترین کار ممکن است.

از دوستان جدید نگفتم چون هنوز آن ترس لعنتی موجود است و باید زمان دهم که این دوستی ها برایم ملموس تر شوند. اما تا اینجای کار از دوست های جدید راضی و خوشحال هستم. و دل تنگ دوست های قدیمی.

پ ن: اولین نوشته ای که ابتدا عنوانش را تایپ کردم. 

پ ن: تمرین کنیم به جای اهمیت دادن به تاریخ های بزرگ همین ساعت ها و دقیقه هایی که میگذرد را دریابیم. 

۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۲۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دلی...

از دخترهایی که چادری نیستن ولی حجابشون رو خیلی زیبا رعایت میکنن خیلی خوشم میاد. به دلم میشنن. چون حداقل مطمئنم اعتقادشون ریا نیست و دلیه. 

البته اون قاعده ظن و گمان نیک هم بهم اجازه نمیده به چادری ها به چشم ریا یا اجبار نگاه کنم ولی چند موردی بوده که بهم ثابت کردن :/

۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

پاندای درونم را دید.

خیلی برایم جالب و عجیب است که شخصیتم از ابتدا جوری بود که یک سری خصوصیات را هرچقدر هم بخواهم فاش نشوند و نگویم و بروز ندهم اما همه به اتفاق آن ها را در من میبینند و تصدیق میکنند. 

مثلا همین دوست تاجیکی که آن سردنیا به سر میبرد و کمتر از ۵ ماه است که دوست شده ایم آن هم تنها بصورت مجازی اما همان ویژگی ها و چیز هایی که دیگران در من میبینند را هم میبیند با اینکه من اصلا سعی نکردم خودم را اینگونه معرفی کنم یا حتی گاهی فکر میکنم کجا و کی چه گفتم که به این نتیجه در مورد من رسید. 

جالب است. شخصیت انسان از آنچه به نظر میرسد جالب تر است. خودش خودش را معرفی میکند انگار. 

۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه