کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

fall in love with your self, pleas

باید یاد بگیرم خودم رو ببخشم، با خودم مهربون تر باشم. اشتباهاتم رو قبول کنم و تکرارشون نکنم. 

الان نه ولی یک روزی هم باید آدم ها رو ببخشم تا بار تنفر و قهرشون از شونه هام برداشته بشه. 

۱۹ تیر ۰۲ ، ۰۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تپه کوچک مه‌گرفته‌ام.

گرگ‌و‌میش روزی سرد است. مه همه‌جا را گرفته. روشنی هوا حس می‌شود اما نوری دیده نمی‌شود. در کنار تک درخت جوان تپه ایستاده‌ام. بیدِ جوانِ مجنونی که با تواضع تمام برگ‌هایش را بالای سرم آویزان کرده. به افق بی‌کران پنهان شده در مه می‌نگرم. بی‌هیچ ترسی به بی‌نهایتی خالی نگاه می‌کنم. می‌دانم بر روی تپه‌ای سرسبز ایستاده‌ام اما از تمام عظمت و سبزی‌اش همین بیدِ جوانِ مجنون نصیبم شده است. تنها تک درخت جوانی که برایم مانده. در این هیچِ بی‌انتها در جستجو هستم بی‌اینکه حرکتی کنم. با چشم تمام افق اطرافم را می‌گردم، هیچ نمی‌یابم. دریغ از ذره‌ای نشانه حیات. گویی در کل کیهان من مانده باشم و بیدِ جوانِ مجنون. می‌دانم توطئه مه است، می‌خواهد باور کنم برروی آن تپه تنها منم و تک درختِ بیدِ مجنونم. می‌نشینم و به درخت تکیه می‌کنم. و نگاه خیره‌ام را به بی‌انتهای مه می‌دوزم. می‌دانم وسعت نگاهم تمام نخواهد شد، حداقل تا وقتی که مه باشد و من. می‌توانم تا آخر دنیا همان‌جا بنشینم و به مه خیره شوم. می‌توانم دیگر در جستجوی چیزی نباشم و از تپه کوچک مه‌گرفته‌ام لذت ببرم. می‌توانم به همین بیدِ جوانِ مجنونم تکیه کنم و به تماشای پایان دنیا بنشینم. 

۲۷ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

لحظه هایی که جایشان درد میکند.

بعضی چیزا به تجربه کردنش نمی ارزه. 

لحظه های خوب میتونن به خاطره های بدی تبدیل بشن. 

مراقب باش چه لحظه هایی داری برای خودت میسازی. 

۲۷ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

اشک برای تنهاییم

فکر میکردم تنهام تا اینکه واقعا تنها شدم...

۰۷ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

هنوزم اشک های من برای دیگری است

سال ها پیش نیاز داشتم بهم نگاه کنی، سال ها پیش نیاز داشتم بدونم حواست پی هر حرکتم هست. الان فقط خیلی دیره. انقدر دیر که وقتی دستمو میگیری و باهاش مثل یه الماس ارزشمند رفتار میکنی، قلبمو نمیلرزونه. چون انقدر دیر کردی که دلم برای یکی دیگه لرزید و اشک ریخت و شکست. الان تکه های شکسته قلبم به دردت نمیخوره. خیلی دیره خیلی...

۰۲ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

سگ سیاه افسردگی

کاش میفهمیدم این حجم از غم که رو سینم سنگینی میکنه از کجا میاد...!

۰۱ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

بار سنگین کلمات

باید بنویسم. باید ساعتی پیدا کنم، گوشه ای بنشینم و فقط بنویسم. 

۰۸ اسفند ۰۱ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

در تنهایی شلوغ هواپیما

هواپیما، بین زمین و آسمان؛ ۲۰ فوریه

از خانه برمیگردم. به سمت مشهد و شروع ترم جدید، فصل جدیدی برایم شروع شده و دیگر اجازه نمیدهم چیزی دنیایم را تغییر دهد. شاید هنوز چیزهایی بتواند اشکم را در آورد اما فقط میتواند اشکم را در بیاورد نه بیشتر. 

دیگر تنها پرواز کردن و از شهری به شهر دیگر رفتن تجربه جذابی نیست. این چند ساعت تنها بودن آزارم میدهد و آرزو میکنم کاش یک نفر همراهم بود. 

امشب یک لحظه از فکرم گذشت دیگر برنگردم. همه چیز و همه کس را پشت سرم بگذارم و فقط بگویم دیگر دلم نمیخواهد از خانه بروم. اما فقط یک چیز در سرم بود که مجبورم. مجبورم‌ پای انتخابم بایستم و پا پس نکشم. مجبورم به همه آن هایی که هنوز هم میگویند اشتباه کردم نشان دهم که میتوانم. میتوانم پای آرزوها و خواسته هایم بمانم و برایشان بجنگم. میتوانم و باید باعث افتخار پدرم شوم. میتوانم زحمت هایش را جبران کنم و دل تنگی ها و بی قراری های مادرم ارزشش را داشته. 

ترک کردن خانواده در چنین روزهایی آخرین چیزی است که در حال حاضر دلم بخواهد انجام دهم اما دنیا هیچوقت همه چیز را با هم تقدیمت نمیکند‌. این درسی است که این چند وقت خوب یاد گرفته ام. داشتن هرچیزی بهایی دارد. بهایی به سنگینی همان چیز.

۰۱ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

غریب بی وطن

باید شهر جدیدی برای خانه داشتن پیدا کنم...

۱۴ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

خویشتن گم‌شده‌ام

خودم را بازخواهم یافت. گم شده‌ام همینجاست، درونم و من مدت‌هاست در دیگران پی‌اش میگردم...

۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه