از قبل از 99 بگویم. وقتی کرونا آمد. خوشحال ترین عالم بودم، با عرض معذرت. مدت ها بود دلتنگ تنهایی اتاقم بود و به چند ماه تنها بودن و ندیدن آدم ها نیاز داشتم که خدا مرا به اتاقم رساند. شروع 99 پر از تصمیم های جدی برای زحمت و تلاش بود. اما فقط تصمیم بودند. گمان نکنم نصفشان را هم عملی کرده باشم. خلاصه که از تنهایی اتاقم لذت میبردم و فقط غصه مردن انسان ها به واسطه کرونا همراهم بود. سخت تر از آن هم امتحان های نهایی بود که البته ماسک ها و فاصله اجتماعی برایم قابل تحمل ترش کرد. همینجا بگویم که غیر از تنهایی و دوری از آدم ها نوع کرونا هم برای من بسیار خوب بود. از شش ماه قبلش وسواس ژنتیکی خانوادگی ما در من تشدید یافته بود و تمیز نبودن دنیای اطراف و رعایت نکردن دیگران عذابم میداد که با آمدن کرونا دنیا همانطور شد که من میخواستم. تمیز تمیز تمیز. برای همین رعایت کردن ها و تمیزکاری ها برای من مسئله جدیدی نبود و پیش از کرونا هم به همین شکل میزیسته ام. رسیده بودیم به امتحانات. روز به روز به کنکور نزدیک تر میشدیم و من ضعیف تر میشدم. هم جسمی هم روحی هم درسی. تعویق ها در ظاهر به نفع منه تنبل بود اما وجودم را در خستگی حل میکرد. تا اینکه رسیدیم به یک ماه آخر و من جوری دیگر به خودم آمدم و اغراق نیست اگر بگویم تمام موفقیتم را مدیون همان یک ماه آخر هستم. یک ماهی که به اندازه یک سال جان کندم. در وبلاگ اولم از آن روزها هیچ ننوشتم . با اینکه در ذهنم هزاران کلمه برای توصیف و تعریف داشتم. پس اینجا هم ننویسم و همین اکتفا کنم که آن چیزی که میخواستم نشد اما چیز بهتری شد. چیزی که یک سال قبلش پیش از تصمیم گرفتن و هدف گذاری خیلی یهویی و ناخودآگاه به امام رضا(ع) قولش را داده بودم. بیشتر از یک سال قولم را فراموش کرده بودم که خودش به یادم اورد. روزی که کنکور دادم موقع خروج از سالن که فقط من مانده بودم و دختری که هم مدرسه ای بود اما دوست نبود، حرفش پیش آمد و گفتم من فلان رشته فلان دانشگاه میخواهم. و آن دختر در جوابم گفت من میدانم همان رشته فلان دانشگاه قبول میشوی. یک شهر دیگر و یک دانشگاه دیگر را گفته بود و من با تعجب نگاهش میکردم که مگر صدای مرا نشنید هذیان میگوید. من چیز دیگری گفتم هاا. خلاصه که حرفش تا روز اعلام نتایج انتخاب رشته در سرم میچرخید تا اینکه همان چیزی شد که او گفته بود. شاید برای رتبه غصه خورده باشم اما برای دانشگاه یک لحظه هم ناراحت نشدم . این همه از کرونا تعریف کردم نگفتم که دختر عمه جوان و خوشگلم را از ما گرفت. بیشتر نوشتن از این تیکه ناراحتم میکند. پس به همین اکتفا میکنم. تمام ترم اول دانشگاه همچون خیال بود. هر روز صبح که بیدار میشدم باید دقایقی را صرف باور زمان و مکان و قبولاندن اینکه دانشجو شده ام میکردم. تازه الان که وسط ترم دوم هستم کمی کنارآمده ام . اما تا روزی که از نزدیک دانشگاه را نبینم به یقین کامل نمیرسم. 

این ها شرح حال خودم بود در این سال. 

دیشب اتفاقی کتاب باز دیدم و مصطفی زمانی در بین صحبت هایش گفت برای سال جدید هیچ تصمیمی نگیرید چون این همه اش در تاریخ و تقویم است و قرار نیست اتفاق خاصی بیوفتد. 

و این همان دیدگاهی است که مدت ها ذهنم را درگیر کرده بود اما نمیدانستم چگونه باید بیانش کنم. این تیکه را اینجا نوشتم که یادم باشد بعدا بیشتر بسطش دهم. 

99 بزرگ ترین تصمیم و انتخابم را داشتم و بهترین نتیجه را گرفتم. اما با همه اینها نمیتوانم بگویم سال خوبی بود. 

دل تنگی در سراسر روزها و ساعت هایش بود و لحظه ایی امانمان نداد. 

امسالی که گذشت بیشتر از هر سالی با حس هایم زندگی کردم و راضی ام. هرچند همه اش حس خوب نبود . اکنون هم پر از حس های عجیب و غریب هستم که تحریر کردنشان سخت ترین کار ممکن است.

از دوستان جدید نگفتم چون هنوز آن ترس لعنتی موجود است و باید زمان دهم که این دوستی ها برایم ملموس تر شوند. اما تا اینجای کار از دوست های جدید راضی و خوشحال هستم. و دل تنگ دوست های قدیمی.

پ ن: اولین نوشته ای که ابتدا عنوانش را تایپ کردم. 

پ ن: تمرین کنیم به جای اهمیت دادن به تاریخ های بزرگ همین ساعت ها و دقیقه هایی که میگذرد را دریابیم.