کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

۴۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

داشتم آمدنش را باور...

عادت خوابیدن با آهنگ رو تبدیل کردم به پادکست. 

البته همش از همین پادکست شروع شد . بعد رسید به آهنگ . حالا دوباره چند شبی رو با پادکست میگذرونیم تا شاید درد ترکش کمتر بشه. 

پ ن: به قول سایه من چه میدانستم معنی هرگز را . باید بگم من هنوز تو این مرحلم. و با اشک و گریه چسبیدم به همین باور و مرحله و نمیخام به مرحله بعد صعود کنم(شایدم افول)

:(((((

پ ن: غروبی یهو دل تنگ جمکران شدم و به همه اونایی که اون موقع اونجا بودن حسودیم شد. کاش انقدر آخر دنیا نبودم. کاش حداقل یکم نزدیک تر بودم.

۱۲ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

پیشرفت ماورایی

جا داره بگم از بازی در گروه تلگرامی با همکلاسی ها بسی ذوق زده شده ایم. چونکه بعد از چند باخت متوالی دو برد متوالی شگفت انگیز با اختلاف بالا در کارنامه خودم ثبت کردم و مورد تعریف و تمجید دوستان واقع شدم :)

پ ن: بله بی جنبه هم هستم :/

پ ن: عنوان گفته دوستانه

۱۱ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دفتر صورتی دل من و بردی...

بگم از خوندن نوشته های قدیمی خودم تو دفتر صورتیم بغضم گرفت باور میکنید. نمیدونم چرا تاحالا محتویات این دفتر و به کسی نشون ندادم . آخه حس میکنم خوب نیستن ولی من خیییلی دوستشون دارم :( 

نزدیک یه ساله که هیچی توش ننوشتم. نه عاشقانه نه عارفانه نه حتی خنده دارانه :/ (حالا مگه چقد نوشته بودم)

ولی جدی همه وجودم اون دفتر صورتی و داد میزنه :( 

۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

قلب ناآرامم

تپش قلب را اینگونه تعریف کنیم که قبلت از بودن در بدنت خسته شده و قصد فرار دارد. پس از من به شما نصیحت که هر وقت تپش قلب گرفتید(که امیدوارم فقط موقع دیدن کراشتان که قبل به تالاپ تولوپ می افتد تجربه کنید) دست راستتان را بر روی آن گرفته تا فرار نکند و و احساس کند که هنوز به اون نیاز است . 

این تعاریف را نوشتم که بگویم این روزها بیشتر از هر روز دیگری با این اوضاع کنار آمده ام. دیگر به چشم درد نگاهش نمیکنم. خیال میکنم قلبم کمبود توجه دارد . و با این حرکت میخواهد تمام توجه و انرژی اقسا نقاط بدن به اون برسد . من هم چند دقیقه ایی با خواسته اش راه می آیم. گوشه ایی آرام مینشینم. دست راست را بر سمت چپ قفسه سینه ام میگذارم. و دست دیگر و پاها که دیگر جانی برایشان نمانده رها میکنم. گاهی شاید از تمام نشدن این وضع که میترسم زیر لب با اون حرف میزنم و سعی میکنم آرامش کنم. 

پ ن: خلاصه که یه چند ماه دیگه صبر کن اوضاع درست شه به یه دکتر درست حسابی برسونمت :/ مرسی اَه 

۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

خرابم مثل خرمشهر

کلیک

مووود فقط این

پ ن: ولی تو خرم آبادی

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

کدام یک؟ همه اش

دلمان هوای نجف و کربلا کرده و دل تنگ مشهد است. 

پ ن: این دنیا به من یه باز زیارت نجف و کربلا بدهکاره

 

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ایستاده در مه

برابری قِلیه ماهی و فسنجون

کسی که یک بار هم قِلیه ماهی نخورده است همانند کسی است که یک بار هم فسنجون نخورده است. و خدا شاهد است که هر دو مورد از نعمات بهشتی محروم شده اند. 

۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۳۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

گریه نکن

اون وقتا که هی کنکور تاخیر میخورد و اون روزای وحشتناک بیشتر کش میومد یه دفعه ایی  به خودم میومد میدیدم صورتم خیس از اشکه بعدش هق هق میشد  و بعد از چند دقیقه انگار که اتفاقی نیوفتاده برمیگشتم به زندگی عادی. یکی دوباری خواهرم منو دید تو اون وضع بعد به مامانم گفته بود رعنا حالش خوب نیست همش گریه میکنه . اونا فک میکردن بخاطر یه دعوای کوچیک یا درسای عقب موندم گریه میکردم ولی اون گریه های من به خاطر همه اون روزا بود. بخاطر وضع بدی که داشتم و ناراضی بودن از شرایط . 

الان یه چیزی شبیه به اون روزا رو حس میکنم البته با دوز کمتر . ولی بازم دلم میخاد یهو بزنم زیر گریه و بعدش دوباره به همین وضع ادامه بدم. 

اما هرچی فک میکنم میبینم کوپن کارای بدم تموم شده این مدت و بیشعوریه که علاوه بر کارای بد شکوه و گلایه هم داشته باشم. پس فعلا حق ندارم یهو بزنم زیر گریه . 

خدایا تو هرچی بیشتر مارو منتظر بزاری ما پر رو تر به امیدمون ادامه میدیم و منتظر روزای خوب میمونیم.

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

بدم میاد ازت...

یه سر رسید و سه تا خودکار خریده بودم که وقتی میرفتم تو اتاق خانم دکتر پلاستیکشون و گذاشتم بغل خواهرم که سرش تو گوشی بود. اون موقع حتی نفهمیده بود من رفتم و اینطوری شد که وقتی رسیدیم خونه و گفتم پلاستیکم کو گقت کدوم پلاستیک. :/ 

۱۰۰ هزار تومن بودن. اگه خودم جا گذاشته بودم کمتر عصبی میشدم تا اینکه الان خواهرم حتی حاضر نیست بی توجهی و بی مسئولیتیشو گردن بگیره. 

پ ن: الان از لحاظ روحی هر لحظه ممکنه مغزم قفل کنه و بزنم زیر همه چی و بیخیال کلاس زبان و ادامه جلسات دکتر بشم و تا ۶ ماه پامو تو اون شهر مجاور نزریک ولی بسیااار دور نزارم :/

پ ن: یعنی ممکنه منشی اونا رو ببینه و نگه داره پیش خودش؟

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

عنوان ندارد

از این شهرِ مجاورِ به ظاهر کوچیک خوشم نمیاد. هر چقدر نزدیک بازم غریبه برام.

الان روی یه نیمکت تو یه پارک کنار خیابون نشستم و مثل یه بچه ترسیده با گوشیم ور میرم . حتی ماشینا و آدما هم انگار میدونن من غریبم اینجا و هیچ حس خوبی از نگاهاشون ندارم. حتی از خیابوناشم بدم میاد.

منتظرم رفیقم بیاد و من یه آشنا پیدا کنم تو این شهر غریب. حس بدیه اَه :/

پ ن: چه عنوان زشتی اَه

بعدا نوشت: عنوان عوض شد دیگه

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه