کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

۸ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

شهری پر ز درد و آه...

روزهای سختی را می‌گذرانیم. هرکس یک درد دارد و به نوعی درد می‌کشد. از این روزهای دور و غریب بودن درد کشیدن را خوب یاد گرفتم. یاد گرفتم که درد بکشم و بخندم، درد بکشم و معاشرت کنم، درد بکشم و غذا درست کنم، درد بکشم و درس بخوانم. یاد گرفتم کاری کنم کسی نفهمد درد می‌کشم. این آخری از همه اش سخت‌تر است و شاید هنوز خوب یاد نگرفته باشمش. 

چند روز دیگر به خانه فرار میکنم از این شهر بزرگ و پردرد که با دردهایش دوستش دارم و از دردهایش بیشتر لذت برده‌ام. 

آنقدر به اینجا و مراوداتش خو گرفتم که در عین دل تنگی شدید برای خانه و اهلش به فکر رفتن و حتی سرزدن هم نبودم. اما شاید کمی تنفس در حال و هوای خانه‌مان و معاشرت با آدم‌هایی که ۱۰۰ درصد از عشقان مطمئنم، حالم را بهبود بخشد.

پ ن: درد کشیدن عزیزانم را که می‌بینم درد خودم به کل فراموشم می‌شود...

۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۲:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تو مرا به تنهایی ام رساندی

فراموش کرده بودم تنهایی ام چقدر زیباست و زمانی چقدر دوستش داشتم. 

پ ن: در حال یادآوری و لود شدن تنهایی...

۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۴:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دست و پا زدن برای حال خوب...

حالم بهتره؛ 

بهتر و بیشتر فکر کردم و برای خودم، برای نابود نشدنم دارم تلاش میکنم. یعنی میخوام که تلاش کنم. اون حال بد و احساساتی که باعثش شده بود رو گزاشتم یه گوشه ای و فقط لحظه های کوتاهی یا آخر شبا بهش اجازه میدم به یاد بیاد. به خاطر خودم و به خاطر آدم های دیگه ای که نیاز به توجهم دارن، توجهی که این مدت کاملا معطوف یک نفر و یک نقطه شده بود رو کم تر کردم تا جایی برای خودم و آدم های دیگه بمونه. نیاز به این کار دارم و مجبورم. 

۲۵ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تماما متعلق به خودم...

با بهترین دوستم حرف زدم. در مورد خودش و حسی که این مدت برام ایجاد شد. به نظر راحت تر از چیزی که فکر میکردم بود یا اونقدر راحت و ساده ازش گفتم و حرف زدیم که تبدیل به مسئله گنده ای نشد. اما الان؛ هنوزم درونم غوغاست و هنوزم نمیتونم از خودش پیش خودش شکایت کنم و دردمو باید برای خودم نگه دارم. باید با وجود دردی که هر لحظه حس میشه به زندگی ادامه داد. روزمره رو گذروند و پیش رفت. تو این مسئله بیشتر از هر وقت دیگه ای تنهام و فقط خودم باید باهاش دست و پنچه نرم کنم و هیچکش نمیتونه بهم کمک کنه. 

 

پ ن: این درد تماما متعلق به خودم است.

۲۱ آبان ۰۱ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

درد و درمانم...

قلبم درد میکنه. وسط روز و مشغله‌های زندگی مچاله میشه از درد و ناتوانم میکنه از ادامه دادن. دلم رفتن و نبودن میخواد. هیچوقت فکرشو نمیکردم روزی به این شکل گرفتار بشم و انقدر درد بکشم. کم تحمل و ضعیف شدم. دردی که اینطوری ضعیفم کنه نمیخوام ولی همزمان لذت میبرم ازش. واقعا سخته. درموردش با هیچکس نمیتونم صحبت کنم و منبع دردم همش جلو چشممه. نه میتونم ازش فرار کنم و نه به سمتش برم. من این من نبودم. چه بلایی سرم اومده؟

۱۷ آبان ۰۱ ، ۰۸:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تمام من برای تو

به جای تمام آدم‌ها، به اندازه تمام بی‌محبتی‌ها، به قدر تمام بی‌توجهی‌ها و به جبران عشقی که بی‌توقع به دنیا میدهی؛ 

...

پ ن: بدون اینکه بدانی.

۱۴ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

نوعی داشتن و نداشتن...

و میدانم این روزها دیگر مثل قبل حالم خوب نمیشود.

در میان تمام سرشلوغی ها و حتی تفریح ها دلم غمگین و گوشه فکرم درگیر است.

۰۹ آبان ۰۱ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

October

اول اکتبر گفتم قول میدم تا آخر اکتبر عاشق بشم...

 

۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه