کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

کودکی که ۱۹ ساله است.

فکر میکنم از ۶ سالگیم به اینور فریز شدم . یه فیلم از تولدهای اون زمان دیدم و حرکات و سکنات همون هایی بود که الان هم ازم سر میزنه. حتی مدل خنده صداش و حرکت دستم که همزمان به هم میکوبم. 

اما هرچقدر هم که مثل بچگی هام مونده باشم بازم دلم برای همون وقت تنگ میشه. 

درون من هنوز دختر بچه ایی ۶ ساله دل تنگ اون روزهای خودشه.

۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

ناراحتش کردم باز...

گفتم ناراحت شدی گفت نه گفتم مطمئنی گفت سعی میکنم..

پ ن: بالاخره گفتم که خوشم نمیومد ازش.

پ ن: ناراحتم که ناراحت شد.

۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۵۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

صدای تو آشناست؟

هفته آخر ماه رمضون بود که بدون اعلام قبلی دوتامون خود به خود تصمیم گرفتیم از شما تبدیل بشیم به تو برای هم دیگه. روزای اول یکی در میون بود هی مغزامون قاطی میکرد و یبار تو یبار شما یبار فعل مفرد یبار فعل جمع . خودمونم خندمون میگرفت ولی اعتراف میکردیم عادت کردن بهش سخته. حالا الان دیگه قاطی نمیشه همون تو همون فعل مفرد. 

فقط هنوز صدا کردن و اسم بردن سخته. شاید برای من اینطوریه. یجوریه برام یهو بگم مهدی. با اینکه یه متین نامی داریم و از اول متین بود برای همه. ولی این یکی یجوریه انگار. فک میکنم اونم به تلافی اینکه اسمشو نمیگم صدام نمیکنه با اسم خودم و چپ و راست لقب و اسم جدید میچسبونه بهم. البته انقدر اون چیزایی که میگه درستن و بهم میان که حتی نمیتونم جدی مخالفت کنم باهاش و بیشتر خندم میگیره فقط. جوجه ، رئیس ، تپلو ...

نمیدونم تا چند ماه دیگه چقد پیش میریم. ولی هنوز به نتیجه نرسیدم که وقتی میبینمش مثل یه غریبه ازش خجالت میکشم یا مثل یه دوست آشنای قدیمی بهش لبخند میزنم.

 

 

پ ن بدون روتوش : از اینکه یکی از دخترا بهش میگه مهدی با اینکه اون دختر دوستمه یجوری شدم . انگار که یکی میخواد دوستمو ازم بگیره. مخصوصا که نمیدونه دوست منه. 

۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تعریفای یجوریش :)

بابابزرگم به خواهرم پیام داده حالشو میپرسه بعد من حسود طور و با شوخی گفتم چرا یکی منو اینجوری تحویل نمیگیره . بابام گفت تو خانم دکترمونی تو باید بقیه رو تحویل بگیری. حواست به بقیه باشه حالشونو بپرسی. 

اصن دهانم دوخت 🥺

۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۱۵ ۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ایستاده در مه

من تو ام یا تو منی

نمیدونم اولین بار کدومشون بود که برای‌تایید کردن حرف کسی یا مثلا گفتن منم همینطور از + استفاده کرد. هممون دیگه عادت کردیم به علامت مثبت و معنیشو هرجوری باشه متوجه میشیم. حالا الان بعد از سه چهارتا پیام چندتا علامت مثبت دیده میشه. و انقدر کم پیش میاد اختلاف نظر یا تفاوتی که ذوق زده میشیم. 

از دو حالت خارج نیست. یا من با کسی که دوست میشم خیلی سریع شبیهش میشم. یا ناخودآگاه جذب آدمای شبیه به خودم میشم. 

خلاصه که فعلا در حال کشف این موضوع هستم که کدومش درسته🤔

۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۰۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ایستاده در مه

رابطه های از راه دور

میگه شما ها شانس آوردید مجازی دوست شدید وگرنه عمرا همینجوری همدیگرو تحویل میگرفتید. 

میگم اره میدونم من همینجوری عمرا بتونم با این همه آدم رفیق شم. 

باز میگم خوبیش اینه الان تو شهر غریب چندتا دوست خوب دارم که خیلی احساس غربت نکنم. وگرنه یهو مینداختن منو تو شهری که هیچکی و نمیشناسم که میمردم. 

واقعا خوشحالم حس میکنم خدا یجور دیگه ایی منو دوست داره که این شرایط و ایجاد کرد برام. البته هنوزم باید مراقب باشم با کیا دوست میشم و خیلی هم خودمو وابسته نکنم. واقعا تحمل یه ضربه دیگه از دوست رو ندارم. 

ولی با این همه یه وقتا خودمو انقدر غرقشون میبینم که حواسم از همه جا پرت میشم و انگار که جفتشون نشسته باشم و سال ها بشناسمشون. 

پ ن: قسمت جالبش اینه که همیشه فکر میکردم رابطم با دنیای‌مجازی خوب‌نیست و هیچوقت نتونم از طریق این شبکه ها با آدما ارتباط بگیرم. حالا تنها راه ارتباطیمون همین شبکه های اجتماعیه که هیچوقت دوستشون نداشتم. 

۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۰۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

ببخشید که نمیگم...

فک کنم اولین بار هست که اتفاقی برام میوفته یا با کسی آشنا میشم و به دوستای قدیمیم نمیگم. یجوری ازشون مخفی کردم. حس بدیه ولی گفتنش هم حس بدی بهم میده. 

نمیخوام بخاطر یه تصادف و یه چیزی که ممکن بود شکل دیگه هم باشه برای دوستام سوتفاهم ایجاد شه و دوستی ساده منو با ظن و گمان هاشون خراب کنن. 

اینکه خودم از ترس همین فکر بهشون نگفتم یعنی خودمم بهش فکر کردم ولی حداقل من میدونم با خودم چند چندم و داستان از منظر عمیق تری نگاه میکنم ولی اگر برای دوستام تعریف کنم اونا فقط از تعریفای نصفه نیمه من میبینن که اطمینانی نیست به همه حرفای من باور داشته باشن و باز تفکر خودشونو در غالب تیکه ها به من نشون ندن. 

ببخشید میدونم چیزی متوجه نمیشید ولی باید بگم که سبک شم. 

پ ن: حتی خواهرمم که خودش متوجه شد چپ میره راست میاد میگه همونی نبود که ازش خوشت نمیومد و من بهش اجازه نمیدم بیشتر دخالت کنه. 

۱۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

نصفِ نصفش برا تو بود.

رفیق عزیزم که از ۱۰ سالگی شیفتش شدم و تا به الان همه حسرت دوستیمونو میخورن امشب یجور دیگه ایی ناراحتم کرد. تو این مدت زیاد بارها پیش اومده ناراحتم کرده ولی حتی یکبار هم دلم نیومد به روش بیارم یا پیش کسی شکایتشو کنم. عادت کردم که با خوبی ها و بدی هاش ببینمش. انقدر خوبی هاشو برای خودم بلد کردم که از اینکه ناراحت بشم ازش احساس بدی نسبت به خودم میکنم و میگم اون خیلی خوبه تو حق نداری ازش ناراحت شی به خودت هم نگاه کن. فکر میکردم اگر حتی به کسی که اونو نمیشناسه بگم در موردش خیانت به دوستیمونه. سال هاست به دوستیمون فکر میکنم و دائما برای نگه داریش فکر و ایده میچینم در صورتی که میدونم اون انقدر ها در مورد من و رابطمون فکر نمیکنه. 

حالا امشب بخاطر شغلش و درخواستی که من سعی داشتم رد کنم چون از عواقبش نگران بودم بهم حرفایی زد که هرچند به شوخی اما خیلی هم جدی بودن. همیشه فکر میکردم اگر اون منو بخاطر یه آدم یا یه اتفاق یا حتی به خاطر بدی های خودم بخواد کنار بزاره قبول میکنم و هرچند دل شکسته اما رهاش نمیکنم ولی هیچوقت فکرشو نمیکردم بخاطر شغل مادیات و پول بخواد دوستیمونو سرد کنه. 

از وقتی وارد این کار شد رفتارش خیلی تغییر کرد. خودش آگاهه و به تبعیت از همکاراش و کسانی که این مدل نگرش و رفتار و بهش یاد دادن میگه پیشرفت. اما من اصلا این دوست این شکلی و دوست ندارم.  قبول دارم خودم تو این مدت کم کاری کردم در حق دوستیمون اما واقعا از توانم خارجه که در کاری که بهش اعتقاد ندارم کمکش کنم. و دیگه خسته شدم از تلاش برای نگه داشتن این رابطه. 

پ ن: این اعتراف برام خیلی گرون تموم شد و احساس میکنم اعماق وجودم درد میکنه. 

پ ن: حتی الانم از گفتنش اینجا ناراحتم و عذاب وجدان میگیرم. 

پ ن: کاش تو قلبمو میدید که چقدر جا اشغال‌کرده برای خودش. 

پ ن: ۱۱ سالگیم یه قلب کشیدم نصفش کردم یه نصفش دوباره نصف کردم و اسمشو نوشتم. 

۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۵:۲۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

این صاحبا...

مشکل‌ ما اونجاست که فکر میکنیم میتونیم این دنیا رو درست کنیم. 

و غافل میشیم از اینکه فقط یه نفر برای درست کردن این دنیا وجود داره. 

فقط میگیم خدایا ظهورشو نزدیک کن، 

ولی باور نداریم که بی اون درمونده هایی هستیم که بیشتر و بیشتر غرق در بدیهامون میشیم. 

هروقت با اعماق وجودمون درمونده و مفلوک شدیم بی اون، دعا کنیم زودتر بیاد. 

پ ن: این صاحبنا...

۱۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۳۵ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ایستاده در مه

محبوبِ نزدیک تر از حبل الورید

محبوبِ نزدیک تر از رگ گردن؛

امشب وقتی دوس جدیدمان لیستی از آرزوهایش فرستاد و گفت این ها را برایش دعا کنیم، فکر کردم که من چه میخواهم و چه بگویم.

خیلی فکر کردم ولی درست لحظه ایی که التماس دعاهای همه را به گوشت رساندم و از شمردن خانواده و عزیزان و دوستان فارق شدم برای خود فقط یک چیز به زبانم آمد ،

محبوبِ نزدیک تر از رگ گردن؛

ثانیه ایی مرا به حال خود نگذار که در این دنیا میان دیگر بندگانت بی تو در همه جا غریبم. غریب دور افتاده از وطن نه غریب بی کس بی صاحب بی رفیق بی یار. 

اگر من فراموشت کردم تو مرا به یاد داشته باش، 

اگر من به تو پشت کردم تو پشت و پناهم باش، 

اگر من از تو دور شدم تو نزدیکم باش، 

محبوبِ نزدیک تر از رگ گردن؛

بار گناهانم سنگین است و جز تو کیست بخشنده ترین، 

ببخش مرا . 

 

۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۲۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه