کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

۱۷ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

بی هیچ تسلایی گریه سر می‌دهم.

بیست و یکم اوت

صبح ها، وقتی از رویاهای سنگین خودم سر برمی‌دارم، بیهوده به هوای او آغوش باز می‌کنم، و شب ها، وقتی که خوابی سعادت آمیز و معصومانه به وهم‌ام دچار می‌کند، بیهوده در بستر خود از پی او می‌جویم، آن هم با حالی که انگاری در پیش او بر سر سبزه نشسته‌ام و دستش را در دست دارم و هزار بوسه بر آن می‌زنم. و وقتی که در منگی خواب دست از پی او می‌کشم و به خودم می‌آیم، جویی از اشک از قلب در هم‌فشرده‌ام بیرون می‌زند، و من بی هیچ تسلایی در پیش آینده تاریکی که دارم، گریه سر می‌دهم.

رنج‌های ورتر جوان؛ یوهان ولفگانگ فون گوته

۲۰ بهمن ۰۰ ، ۱۳:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

سجِّل انا عربیٌ

باید بگویم این روزها با زبان مادری ام تغذیه میکنم.

پ ن: عنوان نام یکی از اشعار محمود درویش است.

کَلِمات، ماجده الرومی

۱۸ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دمی دیدن معشوق ما را بس

تو کجایی؟ در سکوت شب هایم تو کجایی؟ در روشنای روزم تو کجایی؟ کجایی که اشک هایم در میانه راهشان پاک نمیشوند؟ کجایی که در تنهایی قلبم نوازش نمیشود؟ کجایی که حتی لبخند هایم کامل نمیشوند؟ آنقدر دنبالت گشته ام که نفس هایم به شماره های آخر رسیده. آنقدر امید آمدنت را به دوش کشیده ام که شانه هایم خمیده شده. آنقدر در وصف آمدنت خیال بافته ام که کلاف رویاهایم تمام شده. روز را  به شب و شب را به روز پیوند میدهم تا نبودنت زودتر بگذرد اما تو باز هم خیال آمدن نداری. به کدامین مقدساتت چنگ زنم تا مجبور به آمدنت کنم؟ به کدامین آیین متوسل شوم تا تو را به من هدیه دهد؟ کدام خدا را بگویم وساطت کند تا راضی به آمدن شوی؟ آخر خواسته زیادی است؟ یکبار دیدنت پیش از مرگِ دردناکم؟

۱۸ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

اشک، رازی مقدس

اشک به راستی موهبت بزرگی است. و چه زیبا گفته اند چشم ها دریچه قلب اند. و چشم های اشکی چقدر زیباترند. اشک را اگر از ما بگیرند دیگر چه میماند برایمان تا اندوه را سبک کنیم، تا شادی را مقدس تر کنیم، و تا انتهای آرامش رویم. در ستایش خنده و شادی و خوشبختی شعرها سروده شده و کتاب ها نگاشته شده است. در وصف شادی هزاران لغت ایجاد کرده اند و طول قرن ها هزاران نسخه برای آن پیچیده اند. اما پس غم چه، پس اشک ها و دریچه های قلبمان چه. چه کسی برای این ها شعر میگوید. چه کسی حاضر است از کمالات غم کتاب بنویسد. چه کسانی برایش کمپین راه می اندازند و برای غربتش خطبه ها سر می دهند. در جایی که فراموش کرده ام کجا، خوانده بودم شادی فاصله دو غم است. اما بخواهم زیباتر بیانش کنم، همانطور که پیش از این هم در جایی گفته بودم، از نظر من غم پس زمینه زندگی ماست. و تصاویری که روی این پس زمینه شکل میدهیم میتوانند شادی هایمان باشند. و این به خودمان برمیگردد که آنقدر روی این پس زمینه تصویر قرار دهیم که پس زمینه را بپوشانند و یا غم و شادی هایمان را در کنار هم بپذیریم. نادیده گرفتن هر کدام دلیل بر عدم وجود آن نیست. و همانطور که تاریخ هم نشان داده نادیده گرفتن و انکار منجر به حل هیچ مسئله ای نشده است. پذیرش، یکی از مراحل سوگ است. پذیرش آنچه رخ داده است یا آنچه وجود دارد. پذیرش حقیقت. بیماران در حال مرگ تنها در صورتی میتوانند با آرامش بدن بیمارشان را ترک کنند که پذیرفته باشند، تلاش دیگر بس است و زمان آن رسیده که از جنگ با بیماری استراحت کنند. سوگواران، وقتی به مرحله پذیرش میرسند، تفکر منطقی شان بازمیگردد و میتوانند دنیا را واقعی تر ببینند. همه این ها را گفتم که بگویم غم را انکار نکنیم. غم از ابتدای تاریخ بشریت وجود داشته و حتی بعد از تاریخ بشریت هم خواهد ماند. همانطور شادی اما در این مقال سخن من از غم است. زیبایی های غم را دریابیم. اشک معجزه غم است. آری اشک معجزه است. حتما شنیده اید چشم ها حرف میزنند. حرف هایشان هم حرف های قلب است. اما من میگویم وقتی حتی چشم ها هم قادر به انتقال حرف های قلب نیستند، تمام حروف و واژگانی که در قلب تلمبار شده اند به صورت مرواریدهایی از دریچه ها سرریز میشوند، خود را اینگونه آزاد میکنند تا دنیا متوجه شود هنوز حرف هایی مانده، هنوز واژگانی وجود دارند به قداست قلب ها و هیچ کس تاکید میکنم هیچ کس حق سرکوب کردن آن ها ندارد. هیچ کس نمیتواند واژگانمان را درونمان دفن کند. کلمه مقدس است. و کلماتی که اشک شده اند مقدس تر. 

پ ن: نمیدانم از کی ولی از وقتی نگاهم به غم و شادی و اشک و لبخند به این شکل در آمد دیگر هرگز جلو سرازیر شدن اشک هایم را نگرفتم. بغضم را قورت ندادم و گریه کردن در مقابل هیچ کسی خجالت زدهام نکرد. و قبول کردم آدمی هستم با درجه حساسیت بالا نسبت به اطرافم و هر مسئله کوچکی میتواند دلیل سرازیر شدن مروارید های قلبم روی گونه هایم شود. و حقیقتا اینگونه راحت تر میگذرد.

۱۷ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

فروغ چشمانم باش

کمتر از یک ساعت دیگه اولین کلاس ترم 4 شروع میشود و به راستی که روزگار چقدر تند و نامهربان میگذرد. خوب است که تعطیلاتمان کوتاه بود چرا که بیکاری و خوش گذرانی روزهای اولش خوب است و یک جایی به بعد خسته کننده میشود. از طرفی دل تنگ درس و کلاس شده ام. فقط کاش این دو روز آخر مریض نمیشدم تا الان با شور و انرژی بیشتری در کلاس حاضر شوم. در جنگ و جدال با مریضی تنها دلخوشی ام کتاب هایی بود که دیروز رسید و با اصرار زیاد یکی را گرفتم دستم و شروع به خواندن کردم در حالی که با این حال آخرین کاری که میتوانستم و میخواستم انجام دهم کتاب دست گرفتن و خواندن بود. 

اینکه 6 کتاب با هم گرفتم و بلافاصه یکی شان را شروع کردم اصلا به این معنی نیست که پیش از این کتابی برای خواندن نداشتم یا قحطی کتاب آمده باشد بلکه فقط این ها جدیدترند و آن ها که در کتابخانه خاک میخورند و منتظرند روزی خوانده شوند قدیمی ترند. همین. اما به شرافتم سوگند یاد میکنم روزی تمامم کتاب های نخوانده خودم به علاوه تمام کتاب های خواهرم را بخوانم.

پ ن: چقدر ضعیف شده ام که حتی نوشتن این پست هم خسته ام کرد.

۱۶ بهمن ۰۰ ، ۱۳:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دوستم باش

- روزی که صبحش با معلمی دلسوز دیداری تازه کردیم و عصرش به صحبت و غیبت با دوستی قدیمی گذشت. 

- در مرحله دل تنگی برای درس هستم. 

- همچنان در انتظار رسیدن کتاب هایم.

- و بالاخره صاحب یک ساعت کلاسیک استیل شدم. 

- ما که حسود نیستیم ولی همه از سینگلی درآمده اند جز ما :(

- ما که زاده انتظاریم و با صبرمان امتحان میشویم پس باشد صبر میکنیم.

پ ن: اینجا بگویم که عکس مرا روی بک گراند صفحه قفل گوشی اش گذاشته دوست تاجیکی را میگویم. از ذوق قرار است تا صبح قربان صدقه اش رویم.

 

گفته اند در فراق دوست، چنان گریستن باید که وَهمَت چنان افتد که دوست با اشک آمیخته است و با قطرات اشک در کنارت خواهد افتاد.

رشیدالدین میبدی

۱۳ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

وقتی گمان کنی خوب میشود...

امروز هم شلوغ و در تلاش برای خوشحالی دیگران گذشت. سخته، خسته میشم ولی قشنگه. دو روز بیشتر نیستیم تو این دنیا و حیفه همین کارهای کوچیک رو از همدیگه دریغ کنیم. تو این قضیه دارم میشم شبیه مامان. مثل اینکه خونه داری این چندوقت تاثیر خودش رو گذاشته. 

متاسفانه بعد از روز خوبی که داشتم با کارنامه ترم3 رو به رو شدم و خبر خوبی ندارم. اصلا چیزی که میخواستم نشد و اصلا چیزی که براش جون کندم نبود. فکر نمیکردم مریضی مامان و مسئولیت های جدید انقدر تاثیر بزاره ولی انگار باید قبول کنم تاثیر گذاشته. و ناراحتم. برای چیزی که دنبالشم این خوب نیست.

هوای بارونی و راه رفتن زیر بارون و خیس شدن اینارو یادت نره. 

پ ن: منتظرم کتابام برسن و یکم فرهیخته تر بشم اون وقت تو پستامم خودشو نشون میده :)

۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

به سادگی یک روز آرام دوستت دارم.

پس از چند روز شلوغ امروز به استراحت و در خانه گذشت. آهنگ گوش دادم، کتاب سفارش دادم، برای فردا برنامه چیدم ، اتاق تمیز کردم و حتی قرآن حفظ و تمرین کردم. خداروشکر بابت روز آروم و ساده ای که گذشت. 

در ارتباط با ساعت خواب هم چند شبی به اختیار خرابش کردم اما حالا باید درست شود سو شب بخیر.

پ ن: آخرین بار که در غالب کلمات قربان صدقه محبوبِ ندیده رفتیم به یاد داری؟

۱۱ بهمن ۰۰ ، ۰۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

مرا از یاد مبر

_ برنامه امشب با فصل 2 امیلی در پاریس شروع شد. اصلا نمیخواهم به نقدها و نظرات توجه کنم و تنها از چیزی که حس خوبی برایم دارد لذت ببرم. 

_ برای دوست عزیزی تولد کوچکی گرفتم و سوپرایز شد. بماند به یادگار از حس خوب خوشحال کردن دیگران.

_ بی توجه به رژیم امروز زیاده روی کرده سو(so) فردا تنبیه میشویم.

_ کتاب هایی که فردا ثبت سفارش میشوند چه میگویند (چشمان قلبی)

پ ن: تنها قصدم خاطره ساختن و به یاد ماندن است.

 

 

۱۰ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

غرهای شبانه مادربزرگ

یک عالم کانال، که بخوانم؛ یک عالم آهنگ، که گوش دهم؛ یک عالم فیلم، که ببینم؛ یک عالم جا؛ که بروم؛ یک عالم پادکست، که بشنوم؛ یک عالم کتاب، که بخوانم؛ یک عالم کار برای انجام دادن ویک عالم غر که بزنم و تنها یک هفته فرصت باقی است. زیبا نیست؟ 

به همه این ها یک عاااالم روابط نصفه نیمه اضافه کنید که باید تلاش کنم برای تقویت و از دست نرفتنشان و به راستی کی این چنین برونگرا و اجتماعی شده ام؟ نکند از اثرات دهه ۲۰ زندگی است؟ 

پ ن : چه عبارت غریبی، دهه ۲۰ زندگی

۰۹ بهمن ۰۰ ، ۰۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه