در بین کانالهایی که میوت نبودند و روزانه چک میکنم رسیدم به پستی که یک قطعه موسیقی بود، به نام معانقه. به معنای آغوش، در آغوش گرفتن. قطعه بیکلام آرامی بود که قصد داشت حس آغوش را منتقل کند. در پیوست پست نویسنده کانال نوشته بود؛ یک روز صبح، خورشید که تهران را روشن کند؛
دیگر پیدا نمیشوم.
و من با خود تکرار کردم دیگر پیدا نمیشوم، پیدا نمیشوم.
حس آغوش تنهایی را برایم داشت که نبودن میخواهد، رفتن و نماندن. آغوش تنهایی که شریکی برای گرم کردن آغوشش نمیخواهد. خودش و تنهایی غمگینش را بیشتر نیاز دارد.
معانقه؛ حسی مملو از آرامش دارد اما با روحی که بیقرارِ آرامشِ تنهایی غمگینش است، چه باید کرد.