کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

مرثیه ای برای رفتن...

اینجا همه چی خوبه. پیش خانوادمم، دوستامو دارم، جمع های فامیلی و از دست نمیدم، کلاس میرم و دارم روابطمو بهتر میکنم اما دلم جای دیگس. میخوام برم. ناشکر نیستم اما دلم اونجاست. صبرم داره تموم میشه. هرچقدر حواس خودمو پرت میکنم و بیشتر خودمو غرق زندگی اینجا میکنم باز جای خالی اونجا بودن تو قلبم تیر میکشه. و یادم میندازه هرچقدر اینجا بزرگ شده باشی و خودتو شبیه آدمای اینجا کنی باهاشون بگی بخندی مثلشون زندگی کنی اما بازم آدم اینجا موندن نیستی. آذم رفتنی باید بره. حتی اگه نقششو خوب بازی کنه. 

۱۴ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

I miss here

وسط کلاس حوصله ام سر رفت و اینجا را باز کردم. کامنت عزیزی را جواب دادم و نگاهی به پست های آخر انداختم و متوجه شدم دل تنگ اینجا شده ام :(

۱۱ اسفند ۰۰ ، ۱۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه