کمتر از یک ساعت دیگه اولین کلاس ترم 4 شروع میشود و به راستی که روزگار چقدر تند و نامهربان میگذرد. خوب است که تعطیلاتمان کوتاه بود چرا که بیکاری و خوش گذرانی روزهای اولش خوب است و یک جایی به بعد خسته کننده میشود. از طرفی دل تنگ درس و کلاس شده ام. فقط کاش این دو روز آخر مریض نمیشدم تا الان با شور و انرژی بیشتری در کلاس حاضر شوم. در جنگ و جدال با مریضی تنها دلخوشی ام کتاب هایی بود که دیروز رسید و با اصرار زیاد یکی را گرفتم دستم و شروع به خواندن کردم در حالی که با این حال آخرین کاری که میتوانستم و میخواستم انجام دهم کتاب دست گرفتن و خواندن بود. 

اینکه 6 کتاب با هم گرفتم و بلافاصه یکی شان را شروع کردم اصلا به این معنی نیست که پیش از این کتابی برای خواندن نداشتم یا قحطی کتاب آمده باشد بلکه فقط این ها جدیدترند و آن ها که در کتابخانه خاک میخورند و منتظرند روزی خوانده شوند قدیمی ترند. همین. اما به شرافتم سوگند یاد میکنم روزی تمامم کتاب های نخوانده خودم به علاوه تمام کتاب های خواهرم را بخوانم.

پ ن: چقدر ضعیف شده ام که حتی نوشتن این پست هم خسته ام کرد.