امروز هم شلوغ و در تلاش برای خوشحالی دیگران گذشت. سخته، خسته میشم ولی قشنگه. دو روز بیشتر نیستیم تو این دنیا و حیفه همین کارهای کوچیک رو از همدیگه دریغ کنیم. تو این قضیه دارم میشم شبیه مامان. مثل اینکه خونه داری این چندوقت تاثیر خودش رو گذاشته. 

متاسفانه بعد از روز خوبی که داشتم با کارنامه ترم3 رو به رو شدم و خبر خوبی ندارم. اصلا چیزی که میخواستم نشد و اصلا چیزی که براش جون کندم نبود. فکر نمیکردم مریضی مامان و مسئولیت های جدید انقدر تاثیر بزاره ولی انگار باید قبول کنم تاثیر گذاشته. و ناراحتم. برای چیزی که دنبالشم این خوب نیست.

هوای بارونی و راه رفتن زیر بارون و خیس شدن اینارو یادت نره. 

پ ن: منتظرم کتابام برسن و یکم فرهیخته تر بشم اون وقت تو پستامم خودشو نشون میده :)