کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

خرابم مثل خرمشهر

کلیک

مووود فقط این

پ ن: ولی تو خرم آبادی

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

کدام یک؟ همه اش

دلمان هوای نجف و کربلا کرده و دل تنگ مشهد است. 

پ ن: این دنیا به من یه باز زیارت نجف و کربلا بدهکاره

 

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ایستاده در مه

برابری قِلیه ماهی و فسنجون

کسی که یک بار هم قِلیه ماهی نخورده است همانند کسی است که یک بار هم فسنجون نخورده است. و خدا شاهد است که هر دو مورد از نعمات بهشتی محروم شده اند. 

۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۳۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

گریه نکن

اون وقتا که هی کنکور تاخیر میخورد و اون روزای وحشتناک بیشتر کش میومد یه دفعه ایی  به خودم میومد میدیدم صورتم خیس از اشکه بعدش هق هق میشد  و بعد از چند دقیقه انگار که اتفاقی نیوفتاده برمیگشتم به زندگی عادی. یکی دوباری خواهرم منو دید تو اون وضع بعد به مامانم گفته بود رعنا حالش خوب نیست همش گریه میکنه . اونا فک میکردن بخاطر یه دعوای کوچیک یا درسای عقب موندم گریه میکردم ولی اون گریه های من به خاطر همه اون روزا بود. بخاطر وضع بدی که داشتم و ناراضی بودن از شرایط . 

الان یه چیزی شبیه به اون روزا رو حس میکنم البته با دوز کمتر . ولی بازم دلم میخاد یهو بزنم زیر گریه و بعدش دوباره به همین وضع ادامه بدم. 

اما هرچی فک میکنم میبینم کوپن کارای بدم تموم شده این مدت و بیشعوریه که علاوه بر کارای بد شکوه و گلایه هم داشته باشم. پس فعلا حق ندارم یهو بزنم زیر گریه . 

خدایا تو هرچی بیشتر مارو منتظر بزاری ما پر رو تر به امیدمون ادامه میدیم و منتظر روزای خوب میمونیم.

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

بدم میاد ازت...

یه سر رسید و سه تا خودکار خریده بودم که وقتی میرفتم تو اتاق خانم دکتر پلاستیکشون و گذاشتم بغل خواهرم که سرش تو گوشی بود. اون موقع حتی نفهمیده بود من رفتم و اینطوری شد که وقتی رسیدیم خونه و گفتم پلاستیکم کو گقت کدوم پلاستیک. :/ 

۱۰۰ هزار تومن بودن. اگه خودم جا گذاشته بودم کمتر عصبی میشدم تا اینکه الان خواهرم حتی حاضر نیست بی توجهی و بی مسئولیتیشو گردن بگیره. 

پ ن: الان از لحاظ روحی هر لحظه ممکنه مغزم قفل کنه و بزنم زیر همه چی و بیخیال کلاس زبان و ادامه جلسات دکتر بشم و تا ۶ ماه پامو تو اون شهر مجاور نزریک ولی بسیااار دور نزارم :/

پ ن: یعنی ممکنه منشی اونا رو ببینه و نگه داره پیش خودش؟

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

عنوان ندارد

از این شهرِ مجاورِ به ظاهر کوچیک خوشم نمیاد. هر چقدر نزدیک بازم غریبه برام.

الان روی یه نیمکت تو یه پارک کنار خیابون نشستم و مثل یه بچه ترسیده با گوشیم ور میرم . حتی ماشینا و آدما هم انگار میدونن من غریبم اینجا و هیچ حس خوبی از نگاهاشون ندارم. حتی از خیابوناشم بدم میاد.

منتظرم رفیقم بیاد و من یه آشنا پیدا کنم تو این شهر غریب. حس بدیه اَه :/

پ ن: چه عنوان زشتی اَه

بعدا نوشت: عنوان عوض شد دیگه

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

غم ایام گذران است؟

شاید زل زدن به چت های همکلاسی ها مبنی بر قرارهای بیرونشان جهت افزایش غم و غصه هایمان نوعی مرض است. چیزی شبیه به خودآزاری...

 

پ ن: آه از جزوه نوشتن :/

۰۴ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۲۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ایستاده در مه

جاری واقعا؟

تو قهوه تلخ یه جا بهش میگه روان پزشک طبیبی است که جاری است؟

واای خودااا یکی من و جمع کنه😂😂😂

۰۴ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۲۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲
ایستاده در مه

همسفرم میشوی؟

امشب برای بار نمیدونم چندم اپیزود شماره ۲۹ رادیو بقچه رو پلی میکنم. شاید اینگونه کمی از میل به سفر رفتن کاسته شود...

پ ن: مثلا  تمام سفرها را گذاشته ام با تو 

پ ن: یا نیومدی خودم میرم :/

پ ن: مثل اینکه لینک مشکل داره :/

۰۳ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
ایستاده در مه

بیمار توام درمانم شو...

هرچی بیشتر میگذره شکم بیشتر میشه که نکنه این حالت یه بیماریه واقعا

امروز ظهر پرسش داشتیم . استادی که متون تخصصی رشتمونو به انگلیسی درس میده و هر هفته یه عالمه متن و لغت انگلیسی میپرسه. پرسشش هم به شدت استرس زاست. خلاصه که بعد از یک ساعت و نیم استرس و تحمل اون وضعیت راحت شدم و بعد از ناهار فقط خواب بود که میخواستم. اما خواب همانا و کابوس همان. همه اتفاقات دو ساعت گذشتش رو تو خواب و با اشفتگی و کابوس وار دیدم . و چهار ساعت خوابم همش به این گذشت. به طوری که وقتی چشمامو باز کردم عین یه سرباز جنگی خسته بودم و بدن درد داشتم. 

 

۰۲ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
ایستاده در مه