کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

معانقه

در بین کانال‌هایی که میوت نبودند و روزانه چک میکنم رسیدم به پستی که یک قطعه موسیقی بود، به نام معانقه. به معنای آغوش، در آغوش گرفتن. قطعه بیکلام آرامی بود که قصد داشت حس آغوش را منتقل کند. در پیوست پست نویسنده کانال نوشته بود؛ یک روز صبح، خورشید که تهران را روشن کند؛ 

دیگر پیدا نمی‌شوم.

و من با خود تکرار کردم دیگر پیدا نمی‌شوم، پیدا نمی‌شوم. 

حس آغوش تنهایی را برایم داشت که نبودن میخواهد، رفتن و نماندن. آغوش تنهایی که شریکی برای گرم کردن آغوشش نمیخواهد. خودش و تنهایی غمگینش را بیشتر نیاز دارد.

معانقه؛ حسی مملو از آرامش دارد اما با روحی که بیقرارِ آرامشِ تنهایی غمگینش است، چه باید کرد. 

۲۹ آذر ۰۱ ، ۰۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

شهری پر ز درد و آه...

روزهای سختی را می‌گذرانیم. هرکس یک درد دارد و به نوعی درد می‌کشد. از این روزهای دور و غریب بودن درد کشیدن را خوب یاد گرفتم. یاد گرفتم که درد بکشم و بخندم، درد بکشم و معاشرت کنم، درد بکشم و غذا درست کنم، درد بکشم و درس بخوانم. یاد گرفتم کاری کنم کسی نفهمد درد می‌کشم. این آخری از همه اش سخت‌تر است و شاید هنوز خوب یاد نگرفته باشمش. 

چند روز دیگر به خانه فرار میکنم از این شهر بزرگ و پردرد که با دردهایش دوستش دارم و از دردهایش بیشتر لذت برده‌ام. 

آنقدر به اینجا و مراوداتش خو گرفتم که در عین دل تنگی شدید برای خانه و اهلش به فکر رفتن و حتی سرزدن هم نبودم. اما شاید کمی تنفس در حال و هوای خانه‌مان و معاشرت با آدم‌هایی که ۱۰۰ درصد از عشقان مطمئنم، حالم را بهبود بخشد.

پ ن: درد کشیدن عزیزانم را که می‌بینم درد خودم به کل فراموشم می‌شود...

۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۲:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تو مرا به تنهایی ام رساندی

فراموش کرده بودم تنهایی ام چقدر زیباست و زمانی چقدر دوستش داشتم. 

پ ن: در حال یادآوری و لود شدن تنهایی...

۲۷ آبان ۰۱ ، ۱۴:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دست و پا زدن برای حال خوب...

حالم بهتره؛ 

بهتر و بیشتر فکر کردم و برای خودم، برای نابود نشدنم دارم تلاش میکنم. یعنی میخوام که تلاش کنم. اون حال بد و احساساتی که باعثش شده بود رو گزاشتم یه گوشه ای و فقط لحظه های کوتاهی یا آخر شبا بهش اجازه میدم به یاد بیاد. به خاطر خودم و به خاطر آدم های دیگه ای که نیاز به توجهم دارن، توجهی که این مدت کاملا معطوف یک نفر و یک نقطه شده بود رو کم تر کردم تا جایی برای خودم و آدم های دیگه بمونه. نیاز به این کار دارم و مجبورم. 

۲۵ آبان ۰۱ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تماما متعلق به خودم...

با بهترین دوستم حرف زدم. در مورد خودش و حسی که این مدت برام ایجاد شد. به نظر راحت تر از چیزی که فکر میکردم بود یا اونقدر راحت و ساده ازش گفتم و حرف زدیم که تبدیل به مسئله گنده ای نشد. اما الان؛ هنوزم درونم غوغاست و هنوزم نمیتونم از خودش پیش خودش شکایت کنم و دردمو باید برای خودم نگه دارم. باید با وجود دردی که هر لحظه حس میشه به زندگی ادامه داد. روزمره رو گذروند و پیش رفت. تو این مسئله بیشتر از هر وقت دیگه ای تنهام و فقط خودم باید باهاش دست و پنچه نرم کنم و هیچکش نمیتونه بهم کمک کنه. 

 

پ ن: این درد تماما متعلق به خودم است.

۲۱ آبان ۰۱ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

درد و درمانم...

قلبم درد میکنه. وسط روز و مشغله‌های زندگی مچاله میشه از درد و ناتوانم میکنه از ادامه دادن. دلم رفتن و نبودن میخواد. هیچوقت فکرشو نمیکردم روزی به این شکل گرفتار بشم و انقدر درد بکشم. کم تحمل و ضعیف شدم. دردی که اینطوری ضعیفم کنه نمیخوام ولی همزمان لذت میبرم ازش. واقعا سخته. درموردش با هیچکس نمیتونم صحبت کنم و منبع دردم همش جلو چشممه. نه میتونم ازش فرار کنم و نه به سمتش برم. من این من نبودم. چه بلایی سرم اومده؟

۱۷ آبان ۰۱ ، ۰۸:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تمام من برای تو

به جای تمام آدم‌ها، به اندازه تمام بی‌محبتی‌ها، به قدر تمام بی‌توجهی‌ها و به جبران عشقی که بی‌توقع به دنیا میدهی؛ 

...

پ ن: بدون اینکه بدانی.

۱۴ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

نوعی داشتن و نداشتن...

و میدانم این روزها دیگر مثل قبل حالم خوب نمیشود.

در میان تمام سرشلوغی ها و حتی تفریح ها دلم غمگین و گوشه فکرم درگیر است.

۰۹ آبان ۰۱ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

October

اول اکتبر گفتم قول میدم تا آخر اکتبر عاشق بشم...

 

۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دوستی ریشه دارمان...

دو روز اخیر هرکس میپرسید چه شده انقدر حالت خوب است، با وجودیکه دلایل بیشتر از یکی بود اما تنها یک دلیل به ذهنم میرسید اما به زبان نمی آمد.

۲۹ مهر ۰۱ ، ۰۲:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ایستاده در مه