کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

بیا نزدیکتر...

تو دوری از برم دل در برم نیست / هوای دیگری اندر سرم نیست 

 

۱۶ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

کتک کاری

اومدم به محبوب ناخودآگاهم بگم چیکار کردی که انقدر رو مخمی :/ 

اینم بگم که اگه یبار تو خودآگاهم بزاری کتکت بزنم اون وقت شاید عاشقت شدم :/

۱۵ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

هفته ایی که گذشت...

هفته های پیش حداقل جزوه مینوشتم. این هفته این کارم نکردم :/ 

پس کی درس میخونی ؟؟؟؟

۱۴ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۳۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دوستان به جای ما :(

دوستان همکلاسی رفتن بیرون و منی که آخر دنیا گیر افتادم با آه و حسرت به عکس هاشون نگاه میکنم. برای من و چند نفر شبیه من صندلی خالی گذاشتن عکسشو فرستادن. 

واسه اولین روزی که ببینمشون نقشه ها چیدم ولی میدونم آخرش یجوری پیش میاد که دست من نیست :///

۱۴ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

محبوب ناخودآگاهم...

به قول یکی از همکلاسی ها حضرت فروید میفرمایند 90 درصد روان ما در ناخودآگاهه به همین دلیل خواب و رویاهامون از ناخودآگاه میان و این خواب و رویاها چیزهایی هستن که در خودآگاه نمیتونن ابراز وجور کنن برای همین به شکل رویا از ناخودآگاه میان به خودآگاه. 

با این حرف جا داره بگم در ناخودآگاهم یکی عاشقمه که من ندیدمش و خودشو بهم نشون نمیده فقط میدونم باهاش لجم :/ 

پ ن: یعنی یه جوری شده از خواب بیدار میشم نیم ساعت زل میزنم به سقف که خوابی که دیدمو حلاجی کنم :////

۱۴ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

ما هم بلدیم داداش

بعضی وقتا شیطون وسوسه ام میکنه به اون رفیقم بگم این مجتبی شکوری که الان شناختیش و هی فیلماشو میفرستی و استوری میکنی من قبل از اینکه حتی معروف بشه میشناختم و بیشتر از تو ازش دیدم و خوندم . 

یا به اون یکی رفیقم بگم این روانشناسی مثبت اندیش و قانون جذب و فلان با این نوشتن برنامه های روزانه و بیسار برای رشد و موفقیت که الان دو روزه باهاشون آشنا شدی و هی هرچی میگم همون حرفارو تکرار میکنی من قبل از اینکه حتی مد بشه میشناختم و میدونستم و انجام میدادم . 

اینجور وقتا بی ادب درونم بیدار میشه که بگم نگا نکنید الان تو این وضعم من یه زمانی دوران اوج خودمو داشتم شما آلزایمر گرفتین به من ربطی نداره الانم که میبینید خنگ و دست و پا چلفتی و تنبل و همش با همم چون خودم خواستم . اره احمقانس ولی فعلا دلم میخواد اینجوری من و بشناسن تا اینکه مثل نوجونای هفت خط این دوره زمونه رفتار کنم.

خلاصه که حیف رفیقامن دلم نمیاد ناراحتشون کنم. حتی اگه من فرت و فرت ازشون ناراحت بشم. 

۱۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

داشتم آمدنش را باور...

عادت خوابیدن با آهنگ رو تبدیل کردم به پادکست. 

البته همش از همین پادکست شروع شد . بعد رسید به آهنگ . حالا دوباره چند شبی رو با پادکست میگذرونیم تا شاید درد ترکش کمتر بشه. 

پ ن: به قول سایه من چه میدانستم معنی هرگز را . باید بگم من هنوز تو این مرحلم. و با اشک و گریه چسبیدم به همین باور و مرحله و نمیخام به مرحله بعد صعود کنم(شایدم افول)

:(((((

پ ن: غروبی یهو دل تنگ جمکران شدم و به همه اونایی که اون موقع اونجا بودن حسودیم شد. کاش انقدر آخر دنیا نبودم. کاش حداقل یکم نزدیک تر بودم.

۱۲ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

پیشرفت ماورایی

جا داره بگم از بازی در گروه تلگرامی با همکلاسی ها بسی ذوق زده شده ایم. چونکه بعد از چند باخت متوالی دو برد متوالی شگفت انگیز با اختلاف بالا در کارنامه خودم ثبت کردم و مورد تعریف و تمجید دوستان واقع شدم :)

پ ن: بله بی جنبه هم هستم :/

پ ن: عنوان گفته دوستانه

۱۱ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

دفتر صورتی دل من و بردی...

بگم از خوندن نوشته های قدیمی خودم تو دفتر صورتیم بغضم گرفت باور میکنید. نمیدونم چرا تاحالا محتویات این دفتر و به کسی نشون ندادم . آخه حس میکنم خوب نیستن ولی من خیییلی دوستشون دارم :( 

نزدیک یه ساله که هیچی توش ننوشتم. نه عاشقانه نه عارفانه نه حتی خنده دارانه :/ (حالا مگه چقد نوشته بودم)

ولی جدی همه وجودم اون دفتر صورتی و داد میزنه :( 

۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

قلب ناآرامم

تپش قلب را اینگونه تعریف کنیم که قبلت از بودن در بدنت خسته شده و قصد فرار دارد. پس از من به شما نصیحت که هر وقت تپش قلب گرفتید(که امیدوارم فقط موقع دیدن کراشتان که قبل به تالاپ تولوپ می افتد تجربه کنید) دست راستتان را بر روی آن گرفته تا فرار نکند و و احساس کند که هنوز به اون نیاز است . 

این تعاریف را نوشتم که بگویم این روزها بیشتر از هر روز دیگری با این اوضاع کنار آمده ام. دیگر به چشم درد نگاهش نمیکنم. خیال میکنم قلبم کمبود توجه دارد . و با این حرکت میخواهد تمام توجه و انرژی اقسا نقاط بدن به اون برسد . من هم چند دقیقه ایی با خواسته اش راه می آیم. گوشه ایی آرام مینشینم. دست راست را بر سمت چپ قفسه سینه ام میگذارم. و دست دیگر و پاها که دیگر جانی برایشان نمانده رها میکنم. گاهی شاید از تمام نشدن این وضع که میترسم زیر لب با اون حرف میزنم و سعی میکنم آرامش کنم. 

پ ن: خلاصه که یه چند ماه دیگه صبر کن اوضاع درست شه به یه دکتر درست حسابی برسونمت :/ مرسی اَه 

۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۲۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه