کابوس مه

به قول نادر ابراهیمی: و از کابوس مه به باران رویا نمیشود رسید چه رسد به بلور شفاف واقعیت

۱۹ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

فلسفه از زبان شیخ بهایی

نفس جوهری است نورانی و سماوی وحی است از خویشتن نه از چیز دیگری و تن به جان زنده است و جسم طبیعی است که او را طعم ولون و بوی و ثقل و سکون است و بازگشت او به مرکز خاک است . جان عالِمی است بالقوه و قابل تعلیم است تا بدان درجه رسد که استنباط کند و تن جاهل است اگرچه علمی هست به جان . 

همچنانکه مال وسیم و غنیمت نصیب تن است علم و معرفت حقایق نصیب جان است پس آدمی که نفس او بالقوه عالم است این علم او را از قوه بفعل نیاید الا به دو چیز اول استادی زیرک معتمد دویم استنباط که از خود تخرج کند اما آنکسی تخرج کند که نفس او را غایت قوت باشد چون نفس انبیا و اولیا و حکما 

نه مبتدی و نه منتهی میمیرم / نه در بدی و نه در بهی میمیرم

در من نگر ای هر دو جهان خاک درت / کز هر دو جهان دست تهی میمیرم

 

پ ن: این صفحه از کشکول و دیشب دوبار خوندم و با اینکه چندتا از کلماتش ناخوانا بود ولی خیلی بهتر از ترم پیش که این مبحث و ایتاد فلسفه هزاران بار گفت که متوجه بشیم، متوجه شدم. 

پ ن: هنوزم میگید فلسفه قشنگ نیست؟ 

۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

..

چرا بلد نیستم حال آدمی که میگه حالم خرابه رو خوب کنم:/

نمیتونی خوب کنی به درک چرا چهارتا چیز دیگه میزاری روش که طرف داغون تر شه :/

پ ن: از دیشب دوبار گند زدم به احوالاتش جا دلداری دادن و عوض کردن جو و ماجرا :/

۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ایستاده در مه

مرزهای تلپاتی

میگم صبح بیدار شم بیدار میکنم 

میگه طبق قانون تلپاتی اگر‌خواب بمونیم با همیم باز 

پ ن: انقدی که این چند روز ساعتای خواب و بیداریمون و گشنه شدنمون تا کلاسا و درس خوندن و حتی فیلم دیدنا و تفریح کردنا یکی شدن :/

پ ن: اون روزم گفت من گروه و پین کردم من گفتم منم ف هم گفت منم و هرچی فکر کردیم یادمون نیومد قرار قبلی باشه :/

۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۱۰ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ایستاده در مه

ول کنشون خراب شده

یه وقتایی واقعا ترس برم میداره که اینا که همشون موافقن و راضی و انقدر با اطمینان من و همسر آینده یکی میدونن و از الانی که با تمام وجود داد میزنم نه ما دوتا رو کنار هم میبینن ، آخرش به خواستشون برسن و یجوری شه که مجبور بشم تن بدم. هرچند که میدونم زمونه ایی نیست که بشه کسی و مجبور کرد. ولی واقعا میترسم. 

پ ن: من واقعا خوشحال نیستم از این نه گفتن وقتی میبینم این همه آدم هستن که منو دوست دارن و میخوان منو کنار خودشون نگه دارن و به نوبه خودشون نگران آیندم هستن و بهترین و از نظر خودشون برای من میخوان، ناراحت میشم خب ولی نهایتش این منم که این ازدواج و زندگی میکنم نه اونا. 

پ ن: بابا بفهمید دیگه اگه میلی داشتم حداقل از سر فضولی هم شده خونه ایی که ساختین و مبله کردین میرفتم و نگاهی مینداختم نکه امشب بعد از مدت ها اتفاقی رفتم دیدم . 

پ ن: بازم تپش قلب و افکار آزاردهنده و احتمالا خوابای پریشون طی ساعات پیش رو :/

۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۵:۵۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

تو کی هستی؟

برای بار نمیدونم چندم معادلات و تصوراتمو از خودش به هم ریخت و برای بار اول به این فکر افتادم که ازش بابت قضاوت ها و تصورات اشتباهم معذرت خواهی کنم و حلالیت بگیرم. 

شاید باید از نو شناختش. اصلا شاید لازم باشه بشناسمش. کاری که تا حالا بهش فکر نکرده بودم. 

۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۲۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

خانم فلان فلانی

میخواست اسم من و بگه با یه خانم اولش و اسم و فامیل کامل صدا زد. اولش چیزی نگفتم بعدش گفتم حس میکنم اینو به کنایه گفتید. عذرخواهی کرد و گفت خودم دوست ندارم فامیل خالی صدام کنن برا همین نمیگم اسم خالی هم خجالت میکشم..

گفتم مشکلی نیست منم هنوز همینطورم. گفت هروقت درست شد بگید منم درست کنم. 

راستش به جز یکی از بچه ها که از هممون خیلی کوچیکتره هیچکدوم از پسرای اکیپمونو نمیتونم با اسم و دوم شخص خطاب کنم. چیکار کنم راحت نیستم. حالا بعضیاشون فک میکنم هنوز راحت نیستم باهاشون و یجورایی خودمو میگیرم. ولی خب دست خودم نیست. اما کار ندارم به بقیه که بخوان من و چجوری صدا کنن. به خودشون برمیگرده. 

اما اولین کسی بود که احترام گذاشت به راحت نبودن من و از همه مهم تر یکی که مثل خودم از فامیل صدا زدن خالی بدش میاد. 

سال هاست داد میزنم جماعت فامیل من برای من نیست برای یه خاندانه. پس لطفا من و با چیزی که متعلق به خودمه صدا بزنید. 

۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

ناراحتم ولی نپرس...

دوست ندارم الان که صرفا یک تصور خیالی در ذهن افرادی هستم که منو ندیدن و از پشت صفحه های شیشه ایی نوردار منو میشناسن یک آدم مریض جلوه کنم. 

برای همین وقتی میپرسی چرا امروز ناراحتین..؟ 

نمیتونم بگم اون قرص کوچولوی صورتی قبل خواب افاقه نکرد و بعد از چند ساعت از شدت تپش های سمت چپ قفسه سینه بیدار شدم و حتی اون کپسول گنده که مامان به زور به خوردم داد جز به هم ریختن گوارش هیچ غلط دیگه ایی نمیکنه. 

و اینطوری میشه که الکی زمین و زمان و مقصر میکنم و میگم همه چی با هم رو اعصاب شده. 

پ ن: باید بیشتر مراقب باشم چی میگم که دوباره کسی متوجه نشه :/

۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه

شیخِ عزیزِ من

صدبار عروس توبه را بستی عقد

نایافته کام از تو طلاقش دادی

 

اصن امشب برای‌این یه بیت شیخ بهایی که با هزار موشکافی از کتاب کشکول قدیمی و چاپ سنگی با خطی که اعتقادی به نقطه و سرکش نداره ، پیداش کردم و تونستم بالاخره یه خط رو بخونم غش کردم. 

دوست دارم بیشتر این کتاب و بخونم ولی واقعا سخته خوندنش :/

۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۵:۰۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ایستاده در مه

آروم بگیر عزیزکم

الان میتونم بگم شد دو روز که قلبم بی وقفه تالاپ تولوپ میکنه. و انواع و اقسام حواس پرتی ها هم مانعش نشد. شاید وقتش شده قبل از واستادنش به یکی بگم و شاید بهتره یه قرص تپش قلب پیدا کنم. حتی اگر قرص خوردن و دوست نداشته باشم :/

۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ایستاده در مه