حالم بهتره؛ 

بهتر و بیشتر فکر کردم و برای خودم، برای نابود نشدنم دارم تلاش میکنم. یعنی میخوام که تلاش کنم. اون حال بد و احساساتی که باعثش شده بود رو گزاشتم یه گوشه ای و فقط لحظه های کوتاهی یا آخر شبا بهش اجازه میدم به یاد بیاد. به خاطر خودم و به خاطر آدم های دیگه ای که نیاز به توجهم دارن، توجهی که این مدت کاملا معطوف یک نفر و یک نقطه شده بود رو کم تر کردم تا جایی برای خودم و آدم های دیگه بمونه. نیاز به این کار دارم و مجبورم.