. و هر آهنگ و شعری قصد کرده مرا به یاد چشمانش بیاندازد.

. و آنگاه که با فکرهای پوچ مغز پوچ ترم گلاویز میشوم برای حفظ صلح و آرامش برای روح بی قرارم تصمیم به فاصله و بی توجهی میشود اما امان از دلِ دل تنگم که بعد از ساعتی خلوت و تنهایی و تصمیم گیری های سفت و سخت همچون احمق ها سراغش میرود. 

. و ترسم عمیق تر شدن این حس های مضخرفِ شیرین است.

. و حتی از نوشتنش و در میان گذاشتنش با خودم میترسم.

. و من چقدر ترسو هستم...

 

 

پ ن: چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی..