ترم دو تموم شد و رسما تابستونی که منتظرش بودم شروع شد. از ترم دو بگم که اونطوری که میخواستم نشد. از ترم یک بهتر بود ولی از انتظاراتم نه. تا وقتی اوضاع همین باشه و توی خونه و به دور از حال و هوای دانشگاهی که تا به حال ندیدم همینطوری میمونه و بعید میدونم پیشرفتی در راستای اهدافم داشته باشم. هر چقدم زور بزنم برای نمره های خوب بازم آرمان من از اومدن به دانشگاه صرف نمره خوب نبود. ترم سختی بود و گویا ترم بعد سخت تر خواهد بود. ترم بعد هم تو خونه و به دور از دانشگاهی که تا به حال ندیدم. 

برای ما که دانشگاه رو از پشت گوی هامون و با عضویت تو گروه های تلگرامی شروع کردیم وقت حرف زدن از دانشگاه چیزی نداریم بگیم جز تعریف کردن از همین گروه ها و نهایتش پروفایل ها و ماجراهایی که پیش میاد. برای منی که بیشتر از هر کسی که تو این دوره زندگی میکنه وابسته و علاقه مند به دنیای حقیقی هستم تا مجازی سخت تر از سخت هست تحمل این اوضاع. من آدم از نزدیک دیدنم شنیدن لمس کردن و مهم تر از همه حس کردن. من باید صورت آدم ها رو ببینم تا بتونم به حرف هاشون گوش بدم. باید ببینم حسشون نسبت به حرف ها و حرکاتم چیه تا بدونم چجوری باید رفتار کنم. اینظوری دور از هم دور از کسانی که ندیده دوستشون دارم واقعا سخته...

گفته بودم دوست های زیادی پیدا کردم ولی تا به اینجا فقط دو نفر بودن که هر روزمو باهاشون گذروندم از پشت همین مانیتورهای کوچولوی دستمون. روز به روز با هم دوست تر و رفیق تر و ندار تر میشیم و این منو میترسونه. اگر همونطور که خبرش پخش شده تا زمستون و شاید دیرتر نتونم ببینمشون و حسشون کنم حتما از دل تنگی دق میکنم. 

پ ن: لمس کردن کلید های لب تاپ این وقت شب و صداشون حس خوبی بهم میده. پس شاید بد نباشه امشب و تا صبح بنویسم.