صدایش را بلند میکنم، بی توجه به بی رحمی شب که تمام نور ها را جز نور چراغ حمام که برای نترسیدنم روشن مانده ، بلعیده است.شاید که صدای پادکست شعر و ادبیات رادیو طرقه بر صدای قلب ناآرامم غلبه کند. راستی پیدایش کردم. همین دیروز. رادیو طرقه را میگویم. اولین پادکستی که چند سال پیش در نوجوانی که خوره کتاب به جانم افتاده بود و شبکه ۴ شده بود محبوب ترین شبکه تلویزیون برایم، شنیدم و تا مدت ها معنای پادکست برای من رادیو طرقه بود و جرات گوش کردن به پادکستی دیگر را نداشتم تا وقتی که گمش کردم. کجا بودم عزیزِمن ، ها صداهای شب. یعنی در اصل صدای دل تنگی ها و بی قراری هایم ، که حتی اجازه توجه به رادیو طرقه عزیزم را نمیدهد. دکتر ها هر چه میخواهند بگویند اما عزیزِمن از من اگر بپرسی که بهتر است از خودم بپرسی میگویم قلب من ناآرام تو است. دلتنگی خودش بیماری است. همینجا بهت قول میدهم عزیزِمن   که روزی حتما دلتنگی را در لیست بیماری های  روانی ثبت خواهم کرد. فقط برای تو که اثبات کنم دلتنگی ات مرضی است که روح و جانم را تسخیر میکند و تنها تو توانایی درمان این روح مریض را داری. عزیزِمن  ، ترسم این است که درد و دواهای این دکترها اثر کند و من شبی را بدون تپش های دلتنگی ات سر کنم. آن شب حتما دلتنگ اینگونه دلتنگی خواهم شد. وگرنه که دل تنگی بدون تپش های تند و نامنظم سمت چپ سینه ام که تمام وجودم را فرا میگیرد مزه نمیدهد. 

عزیزجانم..