فرجه ها را چگونه درک کردی خاتون؟ 

به راستی که ماجرای فرجه ها سرابی بیش نبود. روز اولش که مریضی ناخوانده ایی مهمان تن بی جانمان شد و روزهای بعدش یکی پس از دیگری سپری شد تا رسیدیم به امروزی که ناگهان یادمان آمد فردا روز آخر است. و فردایش اولین امتحان که هنوز ربع مطالبش به اتمام نرسیده و تکالیفش انجام نشده. و امتحان های بعدش که یکی پس از دیگری بی هیچ امانی نفست را میبرند و هر کدام برای خودش غول مرحله آخری است. 

مخلص کلام اینکه ما معدل بالا را به لقایش بخشیدیم شاید که در ترم های آتی با وجود جو دانشگاه و خوابگاه(به امید خدا) توانستیم به روزهای اوج بازگردیم. هرچند که نمیشود به جایی بازگشت که هیچگاه نبوده ایی. :/