در کانال آن نوشته بودند : کیف لا یشتاقون الا یوجد فی مدینتهم لیل؟ 

شب های این اواخرم سراسر دل تنگی بوده اند و تپش قلب. دیگر شب که میشود اگر قلبم نا آرام و تالاپ تولوپ نزند و نبینم که قفسه سینه ام بالا پایین میشود شک میکنم و نگران میشوم. از آن طرف هم خیال و رویاهایم پرواز میکنند پیش مکان ها و کسانی که دل تنگیشان امانم را بریده و گاهی حتی راه نفس را میبندد. نمیدانم کی فرصت دیدار و رفع دل تنگی نصیب این بنده گنهکار میشود اما هر چه هست فکر میکنم این دوره دوری لازم است تا به اجر وصال رسید. 

از طرفی میدانم که در همان روزهای آینده ایی که خیالم درشان سیر میکند و وجودم انتظارشان را میکشد، دل تنگ همین امروزم و همین روزهایم خواهم شد. 

صبح که میشود به خودم میگویم معلوم نیست چقدر دیگر فرصت این روزها و اینجا ماندن و دیدن آدم های امروز را داری پس کمتر دل تنگی و بی قراری آدم های فردا را بکن و بچسب به امروزت. صبر کن این هم تمام میشود مبادا آنوقت حسرت بخوری. 

اما شب از کنترل عقل و منطقم خارج است. شب همه اش به رویاپردازی میگذرد و اصلا مگر خاصیت شب همین نیست؟