وقتی به کسی یا شرایطی عادت میکنیم به یاد آوردن قبل از اون آدم یا شرایط سخت میشه. نکه نشه ولی خیلی باید فکر کنی و در نهایت از خودت میپرسی من اون وقتا چجوری زندگی میکردم؟ 

مثلا برای من خیلی پیش اومده. اون وقتای قبل از عروسی داداشم و اضافه شدن زن داداشم به خانواده رو نمیتونم تصور کنم با اینکه نوجون بودم. بدتر از اون قبل از پسر برادرم و هیچجوره نمیتونم هضم کنم. انگار که از ابتدای خلقت بشریت باهامون بوده. حتی دختر داداشم که یک سال و نیم پیش اصلا نبود تو جمعمون و تازه و نو به حساب‌میاد هم نمیتونم فکر کنم که نبوده و ما چجوری بودیم. 

الان یه نمونه جدیدش و دارم تجربه میکنم با دوست تاجیکی. به قدری روز و شب و لحظه هامونو با هم میگذرونیم که امروز یه لحظه به خودم اومدم و گفتم یعنی واقعا چند ماه پیش نبود؟ پس اون وقتا چیکار میکردم. 

بعدها حتما آدمای بیشتری هم اضافه میشن به این دایره . اما کلا پروسه عجیبیه و همیشه منو به فکر میندازه.