یکیشون شعراشو هر چند وقت یبار میفرسته تو گروه و نظر بقیه رو میپرسه. اون یکی از بین چرت و پرت گفتنا و شوخیامون چهارتا قافیه در میاره و دو بیت میگه. یکی دیگه جملات قصارشو میفرسته. یکیشون تو انتشارات دانشگاه یکی دو صفحه انشاطور متن منتشر میکنه. 

و منی که یه گوشه نشستم با آه و حسرت نگاشون میکنم. 

از فواید ورود آدم جدید به زندگیت اینه که میتونی اونجوری که دوست داری خودتو بهش معرفی کنی. مثلا همین دوست تاجیکی. جالبه که تقریبا تموم دوستای من خبر دارن من دو سه تا دفتر دارم روزانه هفتگی‌ ماهانه و حتی سالانه چرت و پرتایی برا دل خودم مینویسم ولی تا حالا حتی یکیشون هم کنجکاو نشده بدونه من چی مینویسم چطور مینویسم و اصلا چخبر. شاید بخاطر همینه که تا حالا به هیچکس نشونشون ندادم و خجالت میکشم و همش فکر میکنم من چقدر احمقم و اصلا اینا ارزشی ندارن که کسی نگاشون کنه و تو چقدر خودتو الکی دست بالا میگیری. اما چند وقت پیش یهویی یه چیزی برا همین دوست تاجیکی فرستادم و بعداز اینکه مطمئن شد کار خودمه کلی ابزار تعجب و خوشحالی کرد و تشویق. امشبم براش دوباره یه چیزی فرستادم از بازمانده های سال کنکور و حال و هواش. که باز با واکنش های جالبی روبه رو شدم. 

اما خب فک نکنم به مرحله ایی برسم که بتونم به همه بچه ها نشون بدم . یجورایی از واکنش ها میترسم مخصوصا اونایی که بزور داده نمیشن :/

فلش بک: 

یه دختر ۶ یا ۷ ساله شایدم ۸ ساله که ازش میپرسن کوچولو دوست داری بزرگ شدی چیکاره شی. اونم با موهای خرگوشی بلندش و لپای گلی میگه نویسنده. 

شاید این اولین کلمه در زمینه شغل و آینده بود که یاد گرفت و به خاطر همین گفتش که چیز دیگه ایی بلد نبود. اما اینو میدونم که هنوزم دلش پیش همون نویسندگی مونده. حتی اگه جرات نکنه نوشته هاشو نشون کسی بده و فقط برای خودش بنویسه.